loading...
♀☼☺♀never mind....♀☺☼♀
sHeRvIn بازدید : 72 یکشنبه 08 تیر 1393 نظرات (1)

پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!

دختر: توباز گفتی ضعیفه؟

پسر: خب… منزل بگم چطوره؟

دختر: وااااای… از دست تو!

پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟

دختر:اه…اصلاباهات قهرم. 

پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟

 دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟

پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا.

دختر: … واقعا که!

پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟

دختر: لوووس!

پسر: ای بابا… ضعیفه! این نوبه اگه قهرکنی دیگه نازکش نداری ها!

دختر: بازم گفت این کلمه رو…!

پسر: خب تقصرخودته! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم… هی

نقطه ضعف میدی دست من

دختر: من ازدست توچی کارکنم؟

پسر: شکرخدا…! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم… لیلی قرن

بیست ویکم من!

دختر: چه دل قشنگی داری تو! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه!

بقیه در ادامه مطلب.....  

sHeRvIn بازدید : 61 یکشنبه 08 تیر 1393 نظرات (0)

دنیای مجازی جاییه که وقتی....

کسی که دوستش داری ازت میپرسه:خوبی؟؟:)

میگی :خوبم مرسی!!:)

اما اون نه میتونه بغض گلوتو ببینه،نه میتونه چشای خیستو ببینه!!:)

نه دستای لرزونت رو....

حتی نمیتونه دلتنگیتو حس کنه....

بعدم با خیال راحت میره که با یکی دیگه چت کنه....

sHeRvIn بازدید : 52 سه شنبه 27 خرداد 1393 نظرات (2)

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم كه میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت كنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم.

تا اینكه یك روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی كه من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا كنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی...شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید...

چشمانش را باز كرد..دكتر بالای سرش بود.به دكتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دكتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت كنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاكت دیده نمیشد. بازش كرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم.الان كه این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش كه بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری كه قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این كارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

دختر نمیتوانست باور كند..اون این كارو كرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا كرد و قطره های اشك روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نكردم...

sHeRvIn بازدید : 53 سه شنبه 27 خرداد 1393 نظرات (0)

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم…

می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از

ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه

زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…

تا اینکه یه روز

علی نشست رو به رومو

گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا شک کنه که

دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر

تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس

راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…

گفتم:تو چی؟گفت:من؟

sHeRvIn بازدید : 61 سه شنبه 27 خرداد 1393 نظرات (2)
شب عروسیه، آخره شبه،خیلی سر و صدا هست
میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه
هر چی منتظر شدن برنگشته،در را هم قفل کرده
داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه میشه 
مامان بابای دختره پشت در داد میزنند:مریم،دخترم،در را باز کن
مریم جان سالمی؟آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده
در رو میشکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا
کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده
ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند
به این صحنه نگاه می کنند.کنار دست مریم یه کاغذ هست
یه کاغذی که با خون یکی شده.بابای مریم میره جلو
هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه
با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره،بازش میکنه و میخونه:
سلام عزیزم. دارم برات نامه مینویسم
آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه
کاش منو تو لباس عروسی میدیدی
مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟!علی جان دارم میرم
دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم
میبینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم
دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم
ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم.دارم میرم
sHeRvIn بازدید : 29 سه شنبه 27 خرداد 1393 نظرات (0)

 

دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور می کردند

بین راه سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند

یکی از آنها از سر خشم بر چهره دیگری سیلی زد!

دوستی که سیلی خورده بود سخت آزرده شد

ولی بدون آن که چیزی بگوید روی شن های بیابان نوشت :

امروز بهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد . . .

آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند به یک آبادی رسیدند

تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و کنار برکه آب استراحت کنند

ناگهان شخصی که سیلی خورده بود لغزید و در برکه افتاد

نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت

و او را نجات داد بعد از آن که از غرق شدن نجات یافت

بر روی صخره ای سنگی این جمله را حک کرد:

امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد . . .

دوستش با تعجب از او پرسید:بعد از آن که من با سیلی تو را آزردم

تو آن جمله را روی شن های صحرا نوشتی

ولی حالا این جمله را روی صخره حک می کنی ؟

دیگری لبخندی زد و گفت: وقتی کسی ما را آزار می دهد

بایدروی شن های صحرابنویسیم تابادهای بخشش آن راپاک کنند

ولی وقتی کسی محبتی در حق ما می کند

باید آن را روی سنگی حک کنیم

تا هیچ بادی نتواند آن را از یادها ببرد . . .

sHeRvIn بازدید : 32 سه شنبه 27 خرداد 1393 نظرات (2)

روزی دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، پرسید: «چرا دوستم داری؟

واسه چی عاشقمی؟»پسر جواب داد: «دلیلشو نمی‌دونم؛ اما واقعاً دوسِت دارم!»

- تو هیچ دلیلی نمی‌تونی بیاری؛ پس چطور دوسم داری؟ چطور می‌تونی بگی عاشقمی؟

- من جداً دلیلشو نمیدونم؛ اما می‌تونم بهت ثابت کنم!

- ثابت کنی؟ نه! من می‌خوام دلیلتو بگی!

- باشه.. باشه! میگم؛ چون تو خوشگلی، صدات گرم و خواستنیه، همیشه بهم اهمیت میدی، دوست

داشتنی هستی، باملاحظه هستی، بخاطر لبخندت..

آن روز دختر از جواب‌های پسر راضی و قانع شد.

متأسفانه، چند روز بعد، دختر تصادفی وحشتناک کرد و به حالت کما رفت.

پسر نامه‌ای در کنارش گذاشت با این مضمون:

«عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم؛ اما حالا که نمی‌تونی حرف بزنی، می‌تونی؟ نه! پس دیگه نمی‌تونم عاشقت بمونم! گفتم بخاطر اهمیت دادن‌ها و ملاحظه کردنات دوسِت دارم؛ اما حالا که نمی‌تونی برام اونجوری باشی، پس منم نمی‌تونم دوست داشته باشم! گفتم واسه لبخندات عاشقتم؛ اما حالا نه می‌تونی بخندی و نه حرکت کنی! پس منم نمی‌تونم عاشقت باشم! اگه عشق همیشه دلیل بخواد مث الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره! واقعاً عشق دلیل می‌خواد؟ نه! معلومه که نه! پس من هنوز هم عاشقتم.»

sHeRvIn بازدید : 49 سه شنبه 27 خرداد 1393 نظرات (0)

تنهایی بد است اما بد تر از آن اینست

که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی

آدم هایی که بود و نبودشان

به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد

sHeRvIn بازدید : 37 سه شنبه 27 خرداد 1393 نظرات (1)

نگاه هایمان ” هرزه ” شده اند
آغوش هایمان بوی ” هوس ” گرفته اند
قول هایمان ” بی اعتبار ” است
حرف هایمان ” خالص ” نیست
عشق هایمان ” پوشالی ” شده است
محبت هایمان ” قلابی ” شده
خوبی هایمان فقط ” تظاهر ” به خوبی ست
عبادتمان همه چیز است جز ” بندگی ” خدا . . .
رنگ و لعاب صورت ها هر روز بیشتر میشود
و رنگ و لعاب دل ها هر روز کم تر . . .
افکارمان ” غربی ” شده است
آزادی از نظرمان آزاد بودن پوشش است نه آزاد بودن عقیده ,
همه کارها را با پاداش میخواهیم
اما تا این که جزا ببینیم فریادمان به آسمان میرسد . . .
فرهنگ اصیل خودمان را کنار گذاشته ایم و فرهنگ به اصطلاح ” مدرن ” را برگزیده ایم
شلوار پاره میپوشیم چون ” مد ” است !
لباس های ساده و مناسب را کنار میگذاریم چون ” افت کلاس ” است !
شعار میدهیم بدون ” عمل ” . . .
قضاوت میکنیم بدون ” عدل ” . . .
سوال من این است ما در کدام نقطه از انسانیت ایستاده ایم ؟

sHeRvIn بازدید : 51 سه شنبه 27 خرداد 1393 نظرات (0)

شکسپیر راست میگفت
” مردها با چشم هایشان عاشق میشوند و زن ها با گوش هایشان ”
آری تو با صدایت مرا عاشق کردی و چه دلفریب است ریتم نفس هایت در پس حرف هایی که میزنی . . .
اعتراف میکنم تو بهترین قصه گویی هستی که مرا زود , غرق در خوابی شیرین میکند

تعداد صفحات : 3

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 111
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 30
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 29
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 29
  • بازدید ماه : 30
  • بازدید سال : 90
  • بازدید کلی : 3,567
  • کدهای اختصاصی

    صفحات پاپ آپ